
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
خورشید رخت از همه ذرات چو پیداست
بروحدت تو جمله جهان شاهد و گویاست
۲
بی بهره ز دیدارتوشد دیده اعمی
بینا بجمال رخ تو دیده بیناست
۳
بر بحر قدم نقش حبابست مراتب
ظاهر همه موجست و حقیقت همه دریاست
۴
ذرات جهان ظاهر و باطن بحقیقت
از نور تجلی جمال تو هویداست
۵
از باده توحید دلم مست مدامست
جانم ز فروغ رخ تو واله و شیداست
۶
چون غیر تو در صورت و معنی نتوان یافت
پس این همه تغییر و تفاوت ز کجا خاست
۷
حیران جمال رخ یار است اسیری
زان فارغ و آزاده ز دنیا و زعقباست
نظرات