
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۱۳
۱
بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست
ز بند دام تو جستن نه سرسری کارست
۲
ز مهر روی تو ذرات کون در رقصند
جهان ز تابش حسن تو غرق انوارست
۳
درون پرده کثرت جمال وحدت دوست
کسی معاینه بیند که مرد اسرار است
۴
یکیست عاشق و معشوق پیش اهل یقین
دوئی گمان کج احولی و پندار است
۵
سپاه عشق سراسر گرفت ملک وجود
خرد ز دست تظلم بجان بزنهارست
۶
بمکر و عربده چشم تو ریخت خون جهان
ببین که چشم معربد چه شوخ و عیارست
۷
جهان ز باده لعل تو مست و بیخبرند
کجاست آنکه بدور لب تو هشیارست
۸
چه غم ز سرزنش دشمن و ز طعن رقیب
بما اگر ز سر مهر یارما یارست
۹
همه جهان چو اسیری بدور رخسارت
بگرد نقطه خال تو همچو پرگارست
نظرات