
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۳۲
۱
تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست
خانه جان و دلم روشن ز نور لامعست
۲
جمله عالم نقاب شاهد روی تو شد
این سخن پنهان نمی گویم حدیثی شایعست
۳
می شود روشن ز حسنت هرنفس کون و مکان
زانکه از مهر رخت هر لحظه نوری ساطعست
۴
هرزمان یابم حیاتی تازه از دیدار تو
مرده دل آنکس که عمرش بی جمالت ضایعست
۵
هرکرا با دولت وصل تو باشد دست رس
هم زمانه چاکرست او را و گردون تابعست
۶
قصه بوس و کنارش هست امری بس محال
دیده در عمری بدیداری از آن مه قانعست
۷
پرتو خورشید عالم سوز روی نوربخش
قید موهوم اسیری از دو عالم رافعست
نظرات