
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
زاد راه عاشقان سوز و نیاز و زاریست
کار عالم جز غم عشقت همه بیکاریست
۲
خواب بر چشمم حرام آمد ز شوق روی تو
ز اشتیاقت کار عاشق روز و شب بیداریست
۳
هرچه برجان من آید از تو مهرست و وفا
گر جفایی میرود بر دل ز تو دلداریست
۴
از غم عشق تو شادیهاست در جان و دلم
کز غم عشق تو عاشق را بسی غمخواریست
۵
پیش دلبر جان و دل در باز گر تو عاشقی
جان نثار عشق جانان کردن از ناچاریست
۶
زاهد بی درد هرگز مرد درد عشق نیست
لیک عاشق در غم معشوق مرد کاریست
۷
با لقای نور بخشش عزت دنیا و دین
پیش رندان ای اسیری عین ذل و خواریست
نظرات