اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۱۴۵

۱

صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت

که بخفتن نتوان در معانی را سفت

۲

خیز اندر پی مطلوب درآ از سر درد

در طلب روز مخور شب همه شب نیز مخفت

۳

نقش اغیار برون کن ز درون دل خود

تا که با یار همیشه بودت گفت و شنفت

۴

عاقبت دیده جان باز کند بررخ دوست

هر دلی کو بغم و درد مدام آمد جفت

۵

جان و دل ساز فدا گر هوس دیدارست

زانکه اینجا بکسی رو ننمایند بمفت

۶

توئی تست حجاب تو اگر رفت توئی

یار بینی که عیانست ز پیدا و نهفت

۷

رودر آئینه دل گفت نماییم دگر

زین سخن جان اسیری چو گل تازه شکفت

تصاویر و صوت

نظرات