
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۷۳
۱
دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد
گفت ای طالب درآ، تا بهره یابی از رشاد
۲
زانکه اینجا خانه عیش است و جای وحدتست
باده و ساقی غمخوار و حریفان جمله شاد
۳
گفتمش مطلوب جانم را تو میدانی که چیست
من مرید و بنده فرمانم، توئی پیر مراد
۴
در خرابات آمدم از امر پیر راه دان
او براه عشق و قلاشی مرا ارشاد داد
۵
چون درین ره اختیار خود باو بگذاشتم
هرچه جستم یافتم ز ارشاد پیر اوستاد
۶
آنچه دیدم من ز راه میکده هرگز ندید
زاهد خلوت نشین و سالک راه سداد
۷
چون در میخانه از احببت وان اعرف گشود
جمله عالم ز جام عشق شد مست وداد
۸
برمزید آمد بملک عاشقی چون بایزید
هرکه در بازار عشقش داد خود را بر مزاد
۹
چون اسیری هرکه در اقلیم معنی حاکم است
هست اورا کمترین چاکر فریدون و قباد
نظرات