اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۱۹

۱

ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا

برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا

۲

شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او

فارغ شوم از جست و جو خوش وارهم زین قیدها

۳

بیرون کنم بیگانه را در واکنم میخانه را

خوش در کشم پیمانه را با آن حریف آشنا

۴

در بزم یار ماه رو نوشم می بی رنگ و بو

با بانگ سازوهای وهو مستانه گویم تن تلا

۵

زان می خرد بیخود شود دیوانه وش در ره رود

مستانه بانگی میزند خلق جهان را کالصلا

۶

خوش در سماع آیم از آن گویم وداع جسم و جان

بیرون برم رخت از جهان نه خوف ماند نه رجا

۷

فارغ ز نیک و بد شوم از خود دمی بیخود شوم

پس فانی سرمد شوم گردم سزاوار بقا

۸

مایی ما چون شد عدم، شد موجها بحر قدم

منصور وقتم دم بدم گویم اناالحق برملا

۹

هان ای اسیری تن بزن مستانه می گویی سخن

خط درکش اندرما و من با کس مگو سرخدا

تصاویر و صوت

نظرات