
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۰۳
۱
هنوز هست جهان را به نیست مأوابود
که جانم از می عشق تو مست و شیدا بود
۲
ببزم وصل چو ساقی شراب عشقم داد
کمینه جرعه جانم هزار دریا بود
۳
چو دیده باز گشادم جمال رخسارت
چو آفتاب ز ذرات کون پیدا بود
۴
دمی که حسن تو پیدا نبود از عالم
جهان در آینه روی تو هویدا بود
۵
اگر چه مظهر حسن تو گشته جمله جهان
ولی جمال تو پیدا بصورت ما بود
۶
به ملک لم یزلی پیشتر ز کون و مکان
چه عیش ها که ز وصلت مرا مهیا بود
۷
چو مست شوق جمال تو بود جان و دلم
ز طعنه های رقیبان مرا چه پروا بود
۸
چه التفات بگفتار منکران لقا
مرا که دیده جانم بدوست بینا بود
۹
ازآنکه جان اسیری سعادتی دارد
همیشه دولت وصل تواش تمنا بود
نظرات