
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۰۶
۱
نمی دانم بقول حاسدی چند
چرا ببرید از ما یار پیوند
۲
گرفتارم بقید زلف جانان
خلاصی نیست جانم را ازین بند
۳
چو من در عاشقی افسانه گشتم
مده ناصح بعشق او مرا پند
۴
دل دیوانه عاشق به هجران
به امید وصال اوست خرسند
۵
دلا چون رند و مست جام عشقی
به زهد و پارسائی خوش همی خند
۶
بروی عالم افروز تو ای جان
کجا باشد مه و خورشید مانند
۷
اسیری را چه پروای دل و دین
بروی اوست جانش آرزومند
نظرات