
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
من عاشق آن جان و جهانم همه دانند
از جان ببریدن نتوانم همه دانند
۲
جان می نتوان برد از آن غمزه و ابرو
من کشته آن تیروکمانم همه دانند
۳
زلف سیه و چشم بلا جوی تو دیدم
آشفته و بیمار از آنم همه دانند
۴
از دولت عشق رخ آن سرو خرامان
سرحلقه رندان جهانم همه دانند
۵
تا گشت اسیری بغم عشق گرفتار
آزاده ازین کون و مکانم همه دانند
نظرات