
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۲۴
۱
مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد
شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد
۲
هر عاشق بیدل که شود کشته بعشقش
نامرد بود هرکه نگوید که توئی مرد
۳
درمان دل از هرکه بجستیم همی گفت
دردی بطلب گر تو دوا می طلبی درد
۴
از آتش عشق است دلا سوزش جانها
گرمی مطلب از نفس زاهد دم سرد
۵
دی پیر خرابات چه خوش گفت بسالک
گر شاهد ما می طلبی در پی ما گرد
۶
عمری بگلستان جهان گشتم و هرگز
در نازکی و لطف ندیدم چو رخت ورد
۷
واله شده در پرتو انوار جمالش
دیگر بجهان نیست اسیری چوتو یک فرد
نظرات