
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۲۹
۱
ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد
منت عالم بهر جامی به مستان می نهد
۲
زان شراب بیخودی دریاب جانم را که چون
مست گردد از خمار هستی خود وارهد
۳
هرزمان صد جان تازه یابد از دیدار دوست
هرکه جان و دل بهای نقد وصلش می دهد
۴
آن امانت کز زمین و آسمان آمد دریغ
جان آدم زان امینش شد کامانت وا دهد
۵
در هوای او اسیری از خودی آمد برون
همچو آن مرغی که از بند قفس ناگه جهد
نظرات