
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۴۴
۱
والله لیس غیرک فی عرصة الوجود
چون هر چه بود جمله تویی غیر تو نمود
۲
رخسار تو بنقش جهان جلوه میکند
عالم نمود حسن تو بود و جز این نبود
۳
عارف نظر بهر چه کند از سر یقین
بیند عیان جمال تو از دیده شهود
۴
هر کس که روبروی تو آرد زهر چه هست
گوی سعادت از همه آفاق او ربود
۵
دیدم که گشت جمله جهان غرق بحر نور
چون پرده از جمال تو باد صبا گشود
۶
شد بیخبر ز عالم واز خود خبر نیافت
هرکو بگوش جان صفت حسن تو شنود
۷
کردی نثار جان اسیری ز عین لطیف
هر در و گوهری که بدریای جود بود
تصاویر و صوت

نظرات