
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۵۲
۱
دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر
تا مست دیدارت شدم از خود نمییابم اثر
۲
ای همدم جان و روان جویی کنار از عاشقان
با ما چرایی سرگران رنجیدهای از ما مگر
۳
در عشق تو بیچارهام، از خان و مان آوارهام
از لطف خود کن چارهام، دیدار بنما یک نظر
۴
ای شاه عالمسوز من وی ماه جانافروز من
ای ساز من ای سوز من کی بینمت بار دگر
۵
ای دلبر طناز من ای مونس و دمساز من
ای محرم و همراز من درد مرا شو چارهگر
۶
ای آرزوی جان من ای جان و ای جانان من
ای درد و ای درمان من در حال زار من نگر
۷
ای یار بیمهر و وفا داری سر جور و جفا
گر زان که ریزی خون ما کردم فدایت جان و سر
۸
ای آفتاب خاوری ای رشک ماه و مشتری
درد دلم چون بنگری باشی ز حالم باخبر
۹
آخر اسیری در نگر گر زان که هستی دیدهور
من نور حقم سر به سر روپوش گشته در بشر
نظرات