
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۵۴
۱
بی شادی وصال تو دل را کجا قرار
ناید غم فراق تو ای دوست در شمار
۲
فریاد جان دلشدگان ای صبا برس
از روی دوست برفکن این زلف تابدار
۳
صحت پذیر نیست دل خسته، ای طبیب
در هر نفس اگر نکنی سوی من گذار
۴
بخشید جان نو بتن مرده در نفس
هر شربتی که داد لب لعل آبدار
۵
مست مدام عشق توام ساقیا بده
پیوسته جام باده از آن چشم پر خمار
۶
چشمم چو باز شد دو جهان پرزیار بود
نام و نشان غیر ندیدم درین دیار
۷
خورشید روی دوست ز ذرات چون بتافت
هر ذره چو ماه شد از مهر روی یار
۸
چون در میان جان و دلم بوده مقیم
ای سرو ناز از چه زما میکنی کنار
۹
گر شاهد و شراب اسیری طلب کنی
سر ز آستان پیر خرابات برمدار
نظرات