
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۶۵
۱
دل و دینم ببرد آن شوخ عیار
چه میخواهد ندانم از من آن یار
۲
بغیر از ناله و آه جگر سوز
ندارم در غم عشقش دگر کار
۳
چو دید او کز غم عشقش چنینم
نمود آخر بمن بی پرده دیدار
۴
ز یک جرعه ازآن جام تجلی
شدم سرمست و دیوانه بیکبار
۵
اگر صد بار روزی رخ نماید
بحسن دیگرش بینم بهربار
۶
شدم حیران میان نور و ظلمت
چو دیدم آن خط و عارض بهم یار
۷
رخش مارا برد رو سوی مسجد
لبش گوید درآ در کوی خمار
۸
بجان دارم نهان اسرار جانان
چو منصورم اگر آرند بردار
۹
اسیری را چو دید او محرم راز
نهان از وی ندارد هیچ اسرار
نظرات