
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۷۱
۱
در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر
جمله را دیدم ز مستی گشته از خود بیخبر
۲
مطربان اندر سرود و ساز داده چنگ و عود
ساقی و جمله حریفان مست و بیخود سربسر
۳
جملگی گردان بپهلو بی سرو پا در سماع
در گرفته شور و مستی در همه دیوار و در
۴
آنچنان حالی چو دیدم در من آمد حالتی
بیخود از خود گشتم و دیگر ندیدم خیر و شر
۵
هرکه بیند یک نظر آن بزم و ساقی و حریف
می پرستی پیشه کرد و نیستش کاری دگر
۶
جان رندان واقف سر خراباتست و بس
دیگران نسبت بدان سر گوئیا کورند و کر
۷
در خرابات آنچه برجان اسیری کشف شد
صوفی خلوت نشین را نیست در مسجد خبر
نظرات