اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۲۸۳

۱

گر شیخ شهر بود و گر پیر می فروش

هریک ز جام عشق تو دیدیم باده نوش

۲

ذرات کون مست شراب محبتند

از شوق روی تست دو عالم پر از خروش

۳

هرکو چشید از می لعل تو جرعه

دارد چو جام باده ز مستی مدام جوش

۴

می خوار و رندباش ولی خودنمامباش

می نوش در طریقت مابه ز خود فروش

۵

زنهار نیک خلق و بد خود نهان مکن

عیب کسان بپوش ولی عیب خود مپوش

۶

یکبار رو نمودی و بیهوش شد دلم

بار دگر نما مگر آیم ازین بهوش

۷

از شوق روی یار و ز ذوق کلام او

گشتم براه عشق و طلب جمله چشم و گوش

۸

گفتم که سر عشق کنم فاش در جهان

پیر خرد درآمد و گفتا که هی خموش

۹

گر عاشقی بعقل و بتقلید واممان

در راه عشق همچو اسیری بجان بکوش

تصاویر و صوت

نظرات