اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۲۹۰

۱

تا شد سپر بلایش دل درویش

هر لحظه رسد زخم دگر برجگر ریش

۲

پیوسته بشمشیر جفا یار ستمکار

بی رحم زند بردل بیچاره من ریش

۳

گویی که رسد بر دل و جان مرهم تازه

هر تیر که بر سینه من آید از آن کیش

۴

با ما مگرش مهر و وفا هست ز یادت

چون جور و جفایش بمن آید ز همه بیش

۵

بنگر که چه سانست نکو خواهی نادان

از عقل دهد توبه مرا عقل بداندیش

۶

زین بادیه هرگز نبرد راه بمنزل

هر کس که نهد پای درین ره بسر خویش

۷

خواهی که اسیری بودت بار بوصلش

از خود گذر و مرد صفت نه قدمی پیش

تصاویر و صوت

دیوان اشعار و رسائل شمس الدین محمد اسیری لاهیجی به کوشش برات زنجانی - شمس الدین محمد اسیری لاهیجی - تصویر ۲۰۲

نظرات