
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۲۹۸
۱
هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع
زانکه در بازار عشقش نیست رایج این متاع
۲
عشق گوید پا منه اندر طریق عاشقی
با غم معشوق اگر داری بجان و دل نزاع
۳
زاهدا با ما سخن از عاشقی و عشق گو
گر ز زهد خشک گوئی کی کنیمش استماع
۴
واعظ نادان چه گوید از جمال روی دوست
چون بسر این سخن هرگز نبودش اطلاع
۵
سالکا گر عاشقی زهد ریا را ترک کن
زانکه زهد و عشق را هرگز نباشد اجتماع
۶
گر شدی عاشق دلا قطع نظر کن از دو کون
نیستی محرم بعشقش گر نداری انقطاع
۷
هرچه میگویی ز زلف و روی آن دلدار گو
غیر از این از کفر و دین گرگوئیم باشد صداع
۸
پرتو خورشید حسنت محو گرداند جهان
گر ز روی نوربخش خود براندازی قناع
۹
در طریقت کی شوی متبوع پیش خاص و عام
در شریعت گر نداری چون اسیری اتباع
نظرات