
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۲۲
۱
گر پرده برنداری زان رخ ز جان غمناک
آهی کشم که آتش افتد درون افلاک
۲
در حیرتم که با ماست آن یار هرکجا هست
من گه ز وصل شادان گه از فراق غمناک
۳
گر نیست عشق بازی از جانب توبا ما
پس در میانه پیغام بهرچه بود لولاک
۴
مائی حجاب ما شد اندر میانه ای کاش
عشق آتشی فروزد سوزد منی من پاک
۵
گر نیست نقش آدم در خاک تیره پنهان
پس چرخ و انجم از چیست گردان بگرد این خاک
۶
از حسن با کمالش واقف نشد کماهی
هر چند کرد کوشش در فکر عقل دراک
۷
گر سالک طریقی چندان برو درین راه
کاخر رسی بمنزل بی بار فکر و ادراک
۸
معروف و معرفت را غایب نبود زان گفت
آن عارف یگانه سبحان ما عرفناک
۹
معشوق لاابالی عاشق نجوید الا
آنکس که چون اسیری رندست ومست وبی باک
نظرات