
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۲۷
۱
چو عشقش از دلت گشتست زایل
بکنج عافیت کردی تو منزل
۲
بحمدالله که رستی از نگاری
که جز خون جگر زونیست حاصل
۳
شها حیف است بهر بی وفایان
ز غم بودن چو مرغی نیم بسمل
۴
کنون مردانه رفتی از غیوری
که برگشتی بکل زین فکر باطل
۵
چو دانستی که هر جاییست یارت
بسویش می نباید بود مایل
۶
چو قدر پاکبازی می ندانست
برون کردی هوایش پاک از دل
۷
اسیری چون ز قیدش گشت ازاد
نگویی از چه بندی بار محمل
نظرات