اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۳۲۹

۱

ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال

هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال

۲

خورشید در لباس همه ذره نمود

رخسار او چو پرده برافکند از جمال

۳

باتار زلف او شب تار است همچو روز

خور در مقابل مه رویش کم از هلال

۴

برهر که تافت پرتو انوار وحدتش

کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال

۵

از قیل و قال مدرسه روشن کجا شود

حالات اهل ذوق و مقامات اهل حال

۶

تا با تو هست هستی تو نیست جز فراق

فانی شو از خودی که بحق یافتی وصال

۷

زان دم که نوش کرد اسیری می فنا

مخمور سرمست آمد و مستست لایزال

تصاویر و صوت

دیوان اشعار و رسائل شمس الدین محمد اسیری لاهیجی به کوشش برات زنجانی - شمس الدین محمد اسیری لاهیجی - تصویر ۲۲۳

نظرات