
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۳
۱
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما
محنت عشقت دوای درد بی درمان ما
۲
خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار
تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما
۳
خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات
کم نشد از دل زمانی آتش سوزان ما
۴
خون دل خواهد که ریزد غمزه تولیک شد
آب حیوان لب لعلت بلای جان ما
۵
من ازین مستی کجا هشیار گردم تا ابد
در ازل چون بامی لعل توشد پیمان ما
۶
میکند ایمان جانم را نهان در هر نفس
در نقاب کفر زلف عنبرین جانان ما
۷
یار چون حیران خویشم دیدگفت از عین ناز
ای اسیری تا بکی باشی چنین حیران ما
نظرات