اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۳۴۵

۱

ماز تاب حسن او شیدا و حیران گشته ایم

همچو زلف بیقرار او پریشان گشته ایم

۲

ز آتش سودای جانان تا دل و جانم بسوخت

هم بیمن درد عشقش عین درمان گشته ایم

۳

از جمال روی ساقی مست و لایعقل شدیم

وز شراب لعل اومدهوش و حیران گشته ایم

۴

جز لقای دوست جانم را نباشد وایه

بی دل و دین ما ز بهر وایه جان گشته ایم

۵

گر حجاب جان سالک کفر زلف یار بود

ما بکفر زلف او واقف ز ایمان گشته ایم

۶

گه بدیر و گه بکعبه گه بمسجد گه کنشت

در همه اطوار ما جویای جانان گشته ایم

۷

پرتو خورشید رویش ظلمت ما محو کرد

تازتاب نور او چون ماه تابان گشته ایم

۸

جای ما در سایه پیر خرابات آمدست

شاهد و می را چو ما پیوسته جویان گشته ایم

۹

ای اسیری تا جمال روی جانان دیده ایم

فارغ از قید بهشت و حور و غلمان گشته ایم

تصاویر و صوت

دیوان اشعار و رسائل شمس الدین محمد اسیری لاهیجی به کوشش برات زنجانی - شمس الدین محمد اسیری لاهیجی - تصویر ۲۳۳

نظرات