
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۵۷
۱
ای جمال جان فزایت وایه جان و دلم
مهر رخسار تو کرده خانه در آب و گلم
۲
دعوی عقل و قرار ما هم از دیوانگیست
ورنه با سودای عشق او که گوید عاقلم
۳
کشته شمشیر هجرانست جان بیدلان
من به تیغ وصل جانان ای عجب چون بسملم
۴
میل عاشق باوفا و مهر معشوقست من
از کمال عشق با جور و جفایش مایلم
۵
هر دو عالم یار می بینم ندارم فکر غیر
من همه حق دیدم و فارغ ز فکر باطلم
۶
صد نشان در هر قدم دیدم ز یار بی نشان
تا درین ره شد مقام بی نشانی منزلم
۷
گر کند قتل اسیری گو بدست خویش کن
خون خود کردم بحل گر یار باشد قاتلم
تصاویر و صوت

نظرات