
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۸۸
۱
دردا که ز درد تو بدرمان نرسیدیم
زین غم دل و جان رفت بجانان نرسیدیم
۲
بسیار دویدیم بسر در پی مطلوب
سر در طلبش رفت و بسامان نرسیدیم
۳
در کوچه عشق تو همه عمر برفتیم
آمد بسر این عمر و به پیشان نرسیدیم
۴
در بادیه عشق تو سرگشته حیران
چندانکه دویدیم بپایان نرسیدیم
۵
معروف بعرفان شده ام لیک چه حاصل
در معرفت کنه تو ای جان نرسیدیم
۶
گفتند فنا شو که رسیدی بحقیقت
چون مائی ما رفت عجب زان نرسیدیم
۷
از بهر دل ریش اسیری همه عالم
مرهم شد و زان نیز بدرمان نرسیدیم
نظرات