
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۹۶
۱
هر چند براه طلب دوست دویدیم
از کوشش بسیار بجائی نرسیدیم
۲
بربوی وصال تو شدم محو درین راه
از خویش بماندیم وز هجران نرهیدیم
۳
ماسود جهان در سر سودای تو کردیم
دادیم دل و دین و غم عشق خریدیم
۴
بنمود رخ از پرده و دل برد و نهان شد
بی پرده دگر ماه رخش هیچ ندیدیم
۵
کردیم وداع خرد و صبر بکلی
تا جرعه از جام می عشق چشیدیم
۶
شاید که شود جان بتو پیوند درآخر
زان دل ز خیال دو جهان باز بریدیم
۷
بی طاقت و سودازده و زار و نزاریم
از بس که بجان بار غم عشق کشیدیم
۸
گر خلق مرا نیک شمارند و گر بد
از روی یقین دان که فریدیم و وحیدیم
۹
دیوانه و مست است ز عشق تو اسیری
این وایه همیشه به دعا میطلبیدیم
تصاویر و صوت

نظرات