اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۴

۱

از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا

فانی شدن ز خویش بود حال اولیا

۲

تا نقش غیر پاک نشویی ز لوح دل

کی در حریم وصل شود جانت آشنا

۳

جانهای بیدلان زده آتش بهر دو کون

از شوق روی دلبر بی چون بی چرا

۴

طی کرد راه و زود بمطلوب خود رسید

هر کو بصدق در ره عشقش نهاد پا

۵

داری دلا هوای سلوک طریق حق

باید قدم نهی بره شاه لافتی

۶

شاهی که از بلندی قدرش خبر دهد

ایزد به هل اتی و بتاکید انما

۷

بر تخت ملک فقر چو او شاه مطلق است

شاهان فقر جمله بدو کرده اقتدا

۸

آن بحر علم و فضل و کمال و حیا و خلق

آن کوه حلم و کان مروت کرم سخا

۹

هر کو کمر نبست بحب علی و آل

بندد میان بدشمنیش جان مصطفا

۱۰

وصف کمال تست سلونی ولو کشف

کس را نبوده عرصه این بعد انبیا

۱۱

دست نیاز و عجز اسیر(ی) بدامنت

چون زد مدارش از قدم خویشتن جدا

تصاویر و صوت

نظرات