
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۱۳
۱
پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان
از بس که ظاهرست نماید چنین نهان
۲
آن یار بی نشان چو بخود کرد جلوه
در عرصه ظهور نمود این همه نشان
۳
معشوق هر زمان چو بحسن دگر نمود
هر عاشقی نشان دگر میدهد نشان
۴
حقا که نیست در دو جهان غیریار کس
عین العیان بجو که عیانست در عیان
۵
یار است هرچه هست و جهان جز نمود نیست
بود و نمود هر چه بود اوست، کو جهان؟
۶
خورشید روی دوست ز هر ذره رو نمود
مرآت حسن اوست اگر کون و گر مکان
۷
در عاشقی چو کرد اسیری ز سرقدم
در کاینات عشق از آن گشت داستان
نظرات