اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۴۱۷

۱

حسن جان افزای روی او عیان

دیده ام از روی پیدا و نهان

۲

پرتو خورشید روی او بود

در حقیقت جمله ذرات جهان

۳

حسن او بر نقش عالم جلوه کرد

شد جهان زان روز با نام و نشان

۴

روی او پیداست، کو چشم یقین؟

تا جمال دوست بیند بی گمان

۵

هر زمان از روی مه رویی دگر

حسن جان افروز او گردد عیان

۶

هر چه گویم در بیان آن جمال

قطره باشد ز بحر بی کران

۷

مظهر آیات اسرار خداست

هرچه ظاهر گشت در کون و مکان

۸

نیست در عالم بجز دیدار دوست

مرهم درد درون عاشقان

۹

شد اسیری نیست در هستی و گفت

لیس فی الدارین غیری هر زمان

تصاویر و صوت

نظرات