اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۴۱۹

۱

کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین

من رند مطلقم نه مقید بآن و این

۲

برخیز زاهدا ز سر زهد و نام و ننگ

رندانه رو بمیکده با عاشقان نشین

۳

خواهی که سرفراز و عزیز جهان شوی

برآستان فقر بنه روی برزمین

۴

زادالمسافرین چه بود عجز و نیستی

ما را براه عشق ندادند غیر ازین

۵

مهر و تواضع است مرا مذهب و طریق

در دین ما چو کفر حقیقی است کبر و کین

۶

ای دل چو چشم عقل نه بیند لقای دوست

از عشق دیده وام نما حسن یاربین

۷

گر وصل دوست میطلبی بدگمان مباش

شو خاک راه اهل خدا از سر یقین

۸

شوخ است و فتنه جوی و ستمکار و بیوفا

در دلبری کجاست دگر یار همچنین

۹

ما در سماع شوق جمالش اسیریا

برملک هر دو کون فشاندیم آستین

تصاویر و صوت

نظرات