اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۴۳۵

۱

ازمی شوق جمال روی جانان همچو من

مست و لایعقل بعالم کم توانی یافتن

۲

میزند برجان و دل هر دم دو صد تیر جفا

ترک چشم مست خونخوار پرآشوب فتن

۳

رخت جان و دین و دنیا را بغارت می برد

چون سپاه عشق در ملک دل آرد تاختن

۴

ای دل ار معشوق جوئی دین و دنیا را بباز

شرط راه عشق باشد هرچه داری باختن

۵

نور ایمان جهان افروز خورشید رخش

گشت پنهان در نقاب کفر زلف پرشکن

۶

پرده از رخ برفکن بنما به مشتاقان جمال

در نقاب زلف تا کی روی پنهان داشتن

۷

تا که بیند روی معشوق از پس پرده عیان

در شکن زلف باشد جان عاشق را وطن

۸

پاو سرگم کرد عاشق از جفای عشق یار

در ره معشوق باید بی سر و بی پا شدن

۹

تا اسیری گشته ام حیران حسن نوربخش

فارغ از فکر جهانم بیخبراز جان و تن

تصاویر و صوت

نظرات