
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۳۶
۱
ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان
اعقل عالم بوصف گفته لااحصی ازآن
۲
عارفان را نیست بهره غیر حیرت زانکه هست
درکمال کبریای تو یقین ما گمان
۳
کی برد عقل فضولی ره بکنه معرفت؟
قطره کی دارد خبر از قعر بحر بی کران؟
۴
اعرف دوران حدیث ما عرفناک چو گفت
در ره تو لاف عرفان کی سزد از دیگران
۵
در صفات ذات پاک تو زبانها جمله لال
خود نیاید بحر اوصاف تو در ظرف بیان
۶
نیستی درجا و خالی نیست از تو هیچ جا
ذات تو باشدمنزه ازکم و کیف و مکان
۷
گرد پیرامون ذاتت کی رسد انس و ملک
در کمال وصف تو چون حیرت آرد عقل و جان
۸
خیره گردد دیده دل در شعاع مهر ذات
چون نشان یابد کسی از نور بی نام و نشان
۹
چون اسیری شد فنا در پرتو روی تو یافت
از جمال نوربخش تو حیات جاودان
نظرات