
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۴۱
۱
در خمار هجر تا کی جان من
از شراب وصل کن درمان من
۲
برگدای مستمند بی نوا
رحمتی فرمای ای سلطان من
۳
در میان آتش سوزان مسوز
جان ودل را بیش از این جانان من
۴
آتش افتد در درون نه فلک
از فغان سینه سوزان من
۵
سیل ریزد همچو ابر نوبهار
در فراقت دیده گریان من
۶
چند ریزد خون ما تیغ فراق
رونما گر میکنی قربان من
۷
نیست خالی یکدم از درد و غمش
در فراق او اسیری جان من
نظرات