اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۴۴۲

۱

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون

دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون

۲

رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی

ازآن از مخزن حرمت دل آمد محترم بیرون

۳

زهی قدرت که انفاس لب جان پرورت دارد

که گلهای وجود آورد از باغ عدم بیرون

۴

بحکمت از درون خانه نابود لطف تو

دو عالم با لباس بود آرد دم بدم بیرون

۵

هوای روی جان افروز و سودای سرزلفت

رود عمر و نخواهد رفت هرگز از سرم بیرون

۶

سپاه عقل می جوید امان برجان که بگریزد

چو شاه عشق می آرد بملک دل علم بیرون

۷

صفات و ذات را هر دم بود یک مظهر جامع

گهی اندر عرب ظاهر گه آید از عجم بیرون

۸

کسی کو نوربخش آمد همو شد مظهر ذاتت

که اوصاف کمال او بود از کیف و کم بیرون

۹

اسیری دل نثار آورد جان دید از تعجب گفت

عجب دریست این کامد ز دریای کرم بیرون

تصاویر و صوت

نظرات