
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۴۴
۱
جهانرا حسن رویت داد آئین
عدم را گنج هستی کرد خودبین
۲
چو نور مهر عالم سوز رویت
عیان آمد، نهان شد ماه و پروین
۳
به تعلیم غم عشق تو گشتم
بفن عاشقی مفتی در دین
۴
چه عشق است این که در عمری ز شوقت
نیامد عاشقانرا سرببالین
۵
چنان محوم در انوار جمالت
که نه تلوین میدانم نه تمکین
۶
فراغت از دو عالم داد عشقم
کنون پروای آنم نیست یا این
۷
اسیری شد چنان مست می عشق
که جز مستی ندارد هیچ آئین
نظرات