
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۴۵
۱
من بسودای تو فارغ گشتم از سودای کون
مرغ دل بی تو نخواهد یکدمی مأوای کون
۲
با وجود لذت دیدار جان افروز تو
عاشق بیدل ندارد یک نفس پروای کون
۳
لذت وصلت ندید و در خمار هجر ماند
هر دلی که باشد مست از صهبای کون
۴
کی تواند باز کردن دیده بی دیدار تو
هر کسی کز حب مال و جاه شد شیدای کون
۵
می نیابد گوهر عرفان و در سر عشق
هرکه غواصی کند از حرص در دریای کون
۶
عاشق دیوانه را پروای ننگ و نام نیست
لاجرم در عشق دایم هست او رسوای کون
۷
شاد باشد چون اسیری دایم از گنج لقا
هرکه از نقد غم تو دارد استغنای کون
تصاویر و صوت

نظرات