اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۴۸۳

۱

ببرد آخر دل و دینم بغارت ترک یغمائی

بغمزه چشم مست او ربود از من من و مائی

۲

گناه ما بگو تا چیست جز عشق تو ورزیدن

که مشهور جهان کردی مرا زینسان برسوائی

۳

دو عالم محو گرداند شعاع پرتو حسنت

گراز خورشید رخسارت نقاب زلف بگشائی

۴

میان این همه غوغا ز تو سر عجب بینم

که از چشم جهان گشتی نهان در عین پیدائی

۵

چه باشد گفتمش گردم بدیدار تو آسوده

بگفتا عاشق مسکین ز عمر خود بیاسائی

۶

پی سود وصال تو ببازار فنا بازد

بیکدم مایه جان و جهانرا رند سودائی

۷

ز قید هجر تو گفتم، اسیری کی رهد گفتا

اسیری تا توئی ماند، بوصل ما نمی شائی

تصاویر و صوت

نظرات