
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۸۵
۱
خدا راای صبا از من دعائی
ببر پیش جفاجو بیوفائی
۲
بگو با عاشق مهجور زارت
چنین بی رحم و ناپروا چرائی
۳
بگفت و گوی بدگویان حاسد
چرا بیگانه گشتی ز آشنائی
۴
ترا آرام بی ما هست، لیکن
مرا بی تو قراری نیست جائی
۵
شدم لایعقل از حیرت که دایم
در آغوش منی و ز من جدائی
۶
چو پیدا گشت نام عشق و عاشق
نیم یکدم بعشقت بی بلائی
۷
اسیری او سر وصلت ندارد
ازآن در دست هجران مبتلائی
نظرات