
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۴۸۸
۱
عاشقم برخط و خال و رخ مه سیمائی
که بیک عشوه فریبد دل صد دانائی
۲
هست در گردن جان سلسله زلف کسی
که اسیرست بدامش دل هر شیدائی
۳
چون توان دید جمال رخش امروز بنقد
از پی نسیه چرا منتظر فردائی
۴
نکند بار دگر دیده بطوبی نظری
گر بجنت بخرامی بچنین بالائی
۵
آنچنان واله حسنش شده ام از دل و جان
که ندارم بجهان هیچ بخود پروائی
۶
هر گدائی که بکوی تو درآید روزی
گشت در مملکت هر دو جهان دارائی
۷
مائی ما که اسیری به جهان قطره نمود
غرقه در بحر شد و هست کنون دریائی
نظرات