
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۵۱
۱
یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب
جام می برکف و می گفت خذوا یا احباب
۲
جام جم کی بنظر آرد و لذات دو کون
هرکه یک جرعه بنوشید از آن باده ناب
۳
هرکه از پرده پندار نیامد بیرون
روی آن یار کجا بیند و آن جام شراب
۴
مجلسی بس عجب و عشرت و عیش است و طرب
ساقی و جام می و مطرب و آواز رباب
۵
یار بی پرده بما روی نماید هردم
بخدا یکسر مو نیست مرا هیچ حجاب
۶
گرچه هر ذره بود پرده خورشید رخست
شاهد حسن ترا بین که چو ما هست نقاب
۷
ای که جوئی ز ورق دانش و اسرار یقین
بخدا در دو جهان نیست چو تو هیچ کتاب
۸
طالع سعد کجا دولت بیدار کجاست
تا شبی طلعت چون ماه تو بینیم بخواب
۹
گر تو جویای لقایی و طلبکار وصال
راه رندان طلب و زود اسیری دریاب
نظرات