
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۵۶
۱
تا بکی باشد نهان خورشید رویت در حجاب
کاشکی از حسن رخسارت برافتادی نقاب
۲
نور وحدت گر نمود از پرده کثرت جمال
در شب تاریک بینی گشته تابان آفتاب
۳
گر بصورت می نماید موج و دریا غیر هم
در حقیقت نیست جز یک چیز دریا و حباب
۴
از ازل مامست از میخانه عشق آمدیم
بیخبر از جام وصل دوست بودند شیخ و شاب
۵
هرکه عاشق نیست همچون صورت بی جان بود
زاهد مازین سخن چون مار در پیچست و تاب
۶
گر نمی خواهد که ریزد خون عاشق بی گناه
چشم شوخش از چه رو باماست در عین عذاب
۷
مبتلا گشتم بعشق او بانواع بلا
دل ز دست عشق مدقوقست و جان در اضطراب
۸
زاهد هجران زده رو در خرابات فنا
بگذر از هستی بنوش از ساغر وصلش شراب
۹
شهرتی کردی ببدنامی اسیری در جهان
زانکه دایم زند و قلاشی و بدمست وخراب
نظرات