
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۶۹
۱
با روی تو از جنت اعلی نتوان گفت
با قد تو از قامت طوبی نتوان گفت
۲
با کفر خم زلف تو ترسا صفتان را
جز قصه زنار و چلیپانتوان گفت
۳
در مجلس رندان خراباتی بی باک
جز ذکر می و شاهد رعنا نتوان گفت
۴
مرآت جمال رخ جانان بحقیقت
جز جان و دل پاک مصفا نتوان گفت
۵
از ما و منی پاک شو و وصل طلب کن
در مجلس وصلش سخن از ما نتوان گفت
۶
پنهان ز همه راز دل ای جان و جهانم
گوئیم به تو گرچه هویدا نتوان گفت
۷
سردهنش هیچ نگفتیم بزاهد
با جاهل کج فهم معما نتوان گفت
۸
با خلق مکن فاش دلا سرحقیقت
با غیر خدا سر خدا را نتوان گفت
۹
با آن لب جانبخش اسیری که تو دانی
افسانه افسون مسیحا نتوان گفت
نظرات