
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۸۴
۱
از آفتاب روی تو عالم پر از ضیاست
هر ذره را ز مهر جمال تو صد صفاست
۲
یکدم نقاب زلف ز رخسار برفکن
با عاشقان نما که جهان از چه رو فناست
۳
از جلوه های عشق پرآوازه شد جهان
آفاق سربسر زدم عشق پر صداست
۴
زاهد اگر مخالف عشقی زکج رویست
گر راست میروی ره عشاق با نواست
۵
زحمت مکش طبیب بدرمان درد عشق
زیرا که درد عشق عجب درد بی دواست
۶
گر صد جفا و جور کند یار هر زمان
ای دل صبور باش که آخر همان وفاست
۷
بیگانه شد ز خویش و ز شادی فراغ یافت
جانی که او بدرد و غم عشق آشناست
۸
تا جان من قبول غم عشق یار شد
زین غم بصد بلا دل غم دیده مبتلاست
۹
انصاف و راستی اگرت هست مدعی
قلاش ورند همچو اسیری بگو کجاست
نظرات