
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۸۵
۱
مرادم وصل یار نازنین است
دلم را وایه از جانان همین است
۲
سلاسل را چو زلف یار گفتند
بود در گردن ما گر چنین است
۳
بقصد جان ما آن چشم خونریز
چو ترک مست دایم در کمین است
۴
براه عشق رو بی قید مذهب
که رأی عاشقان مطلق بدین است
۵
دلا در عاشقی با درد و غم ساز
درخت عشق را چون میوه این است
۶
کجا باشد دلم را درد دوری
چو با جانان همیشه جان قرین است
۷
اسیری در جمالش چون فنا شد
ازآن رو بیخبر از کفر و دین است
نظرات