اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۹۴

۱

اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است

کسی که با غم تو مونس است دلشاد است

۲

چه منع عاشق دیوانه میکنی زاهد

بعشق دوست ندانم ترا چه واداداست

۳

مکن ملامت عاشق بعشق ورزیدن

که کار عشق نه کسبی است بل خداداد است

۴

بغمزه چشم تو بنیاد غارت جان کرد

ز ترک مست نپرسی که این چه بنیاد است

۵

درون خلوت جانم هزار گلزار است

خیال روی تو آنجا چو رخت بنهادست

۶

جهان ز تاب تجلی شدست غرقه نور

مگر که یار ز رخسار پرده بگشادست

۷

بیک کرشمه ز عشاق جان و دل بربود

بدلبری چه توان گفت کو چه استاد است

۸

بنوش باده عشق و بریش زهد بخند

چه اعتبار بکار جهان که برباد است

۹

همیشه کارتو سوزست و ناله و زاری

اسیریا بخدا گو ترا چه افتادست

تصاویر و صوت

نظرات