
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۹
۱
یار در جانست و جان جویان که آن جانان کجاست
دل بدلبر همدم و پرسان ز جان کان جان کجاست
۲
ای دل غافل چه مینالی ز درد فرقتش
من چو در عین وصالم آخر این هجران کجاست
۳
می نماید عکس رخسارش ز مرآت جهان
حسن او پیداست از عالم بگو پنهان کجاست
۴
یار در دل ساکن است ای جان چرا سرگشته ای
هر طرف جویی خبر کان منزل جانان کجاست
۵
گشت پیدا حسن جانان در لباس جان و تن
دیده بینا کجا و صاحب عرفان کجاست
۶
یار نزدیکست و ره نزدیک و تو افتاده دور
سالک ره را بگو کان راه بی پایان کجاست
۷
درد عاشق را دوا جز دیدن معشوق نیست
سوز عشقش را جز این مرهم دگر درمان کجاست
۸
من که رند و عاشقم نه زاهد پرهیزگار
از لقای دوست مستم زهد سرگردان کجاست
۹
گر نوا خواهی ز وصلش در ره عشاق رو
راه تو عشقست اسیری عقل بی سامان کجاست
نظرات