حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۱۱

۱

آمده از خود بتنگ کو سردار فنا

نوبت منصور رفت گشته کنون دور ما

۲

تا نکنی ترک سرپای در این ره منه

خود ره عشق است این هر قدمی صد بلا

۳

موجهٔ طوفان عشق کشتی ما بشکند

دست ضعیفان بگیر بهر خدا تا خدا

۴

خضر رهی کو که ما عاجز و درمانده‌ایم

کعبه مقصود دور خار مغیلان به پا

۵

از کف من برده دل آن بت پیمان گسل

رشک بتان چو گل غیرت ترک خطا

۶

کیش تو عاشق کشی مهر و وفا کار من

از لب تو حرف تلخ وزلب من مرحبا

۷

گرچه نکردی قدم رنج ببالین من

لااقل از بعد مرگ بر سرخاکم بیا

۸

سینهٔ اسرار را محرم اسرار ساز

ای تو بزلف و برخ رهزن وهم رهنما

تصاویر و صوت

نظرات