
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۱۱۶
۱
ساقی بیا که عمر گرانمایه شد تلف
دایم نخواهد این در جان ماند در صدف
۲
طفلی است جان و مهد تن او را قرارگاه
چون گشت راهرو فکند مهد یک طرف
۳
در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور
پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف
۴
ز آغاز کار جانب جانان همی روم
مرگ ار پسند نفس نه جانراست صد شعف
۵
تابی ز آفتاب بخاک آمد از شباک
خود بودی آفتاب چو شد پرده منکشف
۶
انگشت بین که جمره شد و گشت شعله ور
پس در صفات نور شد آن نار مکتشف
۷
کرد آفتاب باده تجلی در انجمن
قد کان من سنائها الارواح یختطف
۸
موسی جان ز جلوه شدش کوه تن خراب
ولی بوجهه هو ذاالشطر و انصرف
۹
اسرار جان کند ز چه رو ترک ملک و تن
بیند جمال مهر جلال شه نجف
نظرات
سعیده شبرنگ